روزمـرگـى هـا
یه نگاهی به خــودت میندازی
یه نگاهی به اتـــاق شلوغت
به کتـــابایی که نصفه خوندی
به اونایی که اصـــلا نخوندی !
به فنجـــون های قهـــوه ی ردیف شده ی روی مـیز
به لبـــاس های مچـــاله شده ی تو کمد
این همه بی حوصلگـــی از کجا میاد ؟
یه عالمه کار داشتـــم
الان پشت پنجـــره نشستم قهـــوه میخورم !
نگاه میکنم به آدمـــا
آدمـــایی که هیچی ازشون نمیدونـــم
به ماشینی که با ســـرعت رد میشه
به دختربچـــه ای با بـــادبادک توی دستش
به دو تا جـــوونی که دست تو دست هم با هم حـــرف میزنن
به دو تا دختـــری که بلند بلند میخنـــدن
به پیـــرمردی که تنـــهایی قدم میزنـــه
به ..
خیـــره میشم به قهوه ی توی دســـتم
بــازم ســـرد شد
قهـــوه ی ســـرد رو توی سینک خـــالی میکنم
کـاش کنـــار گذاشتن آدما هم به همین راحــتی بود
وقتی دوسـِــت ندارن
وقتی سردن
کـاش بتونیـــم اینجوری بذاریمشـــون کنار
خستـــه از بی حـــوصلگی ایـــن روزا
خستـــه از این خـــستگی تمــــوم نشـــدنی
بی سبب به این زنـــدگی کوفتی ادامـــه میدهیـــم !
.
.
امضـــا : خـانـوم ى