رفتـن همیشه دردناکـه
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ
گوشه ی کافه ی شلوغ تنها نشسته بود
روی میز پر از فنجون های نصفه و ته سیگار بود
متوجه اطراف نمیشد
انگار اصلا اینجا نبود
گاهی حس میکردم با خودش حرف میزنه
رفتم جلو
_ میتونم بشینم ؟
+ اره راحت باش
_ اولین باره اینجا میبینمت
+ اولین باره میفهمم رفتن یعنی چی
_ دردناکه
+ رفتن کسی که بشه زندگیت
رفتن زندگی از دستت از جلوی چشمات
اره خیلی دردناکه
خیره شد به سیگار لای انگشتاش
ادامه داد
+ خیلی باید بگذره
خیلی باید تو کافه ها بشینم
خیلی باید سیگار بکشم
فراموشی راحت نیست ٫ هست ؟
_ نیست ..
+ پس میبینی
مجبورم
که تنها گوشه ی کافه ها بشینم
که سیگار بکشم
که دود کنم
او را
عشق را
زندگی را ..
.
.
امضــا : خـانـوم ی
۹۴/۰۸/۱۰