خیلی زود بود واسه خیلی چیزا
واسه اینکه عاشق بشم و بشینم از عشق بنویسم
بعدم تو بری و دوباره از رفتنت بنویسم
بزرگتر بشم و نتونم فراموشت کنم
حالا هی بنویسم از ارزوهام
از اینکه ای کاش بشه برگردی و این حرفا
بعد باز تو برنمیگردی و من بزرگتر میشم
خبر ازدواج تو بالاخره یه روزی میرسه به گوشم
منم داغون میشم
دوباره مینویسم از اینکه مطمئنم دیگه برنمیگردی
و واقعا من موندم و یه عالمه خاطره و این نوشته ها
بعد بازم میگذره خبرش میرسه یه پسر کوچولو داری که بابا صدات میزنه
و من این بار باید از اون مردی بنویسم که حالا پدر شده
اونوقتا دیگه من پیر شدم
اونقدر پیر که نتونه از تو بنویسه
ولی تو اگه یادم افتادی از من بنویس
بنویس از اون زنی که در انتظار کسی بود که میدونست هیچوقت نمیاد و اخر هم پشت همون پنجره پوسید ..
.
.
امضــا : خـانـوم ی
قـدم میزنم و کسی کنـار من نیست
پشت میـز مینشینم و کسی ان طـرف میـز رو به روی من نیست
دو فنجان چـای میریزم و در دست کسی فنجـان دوم نیست
اشـک هایم روی گونه جـاری میشوند و اغـوش کسی همـدم روزهای سخـتم نیست
کتابهـای مورد علاقـه ام را میخوانم و حتی در داستـان ها هم کسی شبیـه به من نیست
زندگی میکنم و هیچـکس هیـچ کجـای زندگی ام نیست ..
.
.
امضــا : خـانـوم ی
با یادت اخرین سیگار پاکت سیگارم را روشن میکنم
تصویر ان ابی چشمانت سیگار را که هیچ من را هم به اتش میکشد
سیگاری که ارام ارام خاکستر میشود
و منی که در خاطراتت پیر میشوم
مدام تو را در ذهن اشوبم می اورد که
قرار بود قبل از تمام این سیگارهای نصفه نیمه
بیایی ..
اما میبینی
چاره ای ندارم
نبودنت را باور میکنم
و سیگار بعدی .....
.
.
امضــا : خـانـوم ی
مـن عشـق را بـارها دیـده ام
در ان چشمـان ارامـى که گاه میخنـدد گاه میگـرید
در ان دستـان پــر مهـرى که یا دسـت میدهـد یا دستـى میگیـرد
در ان شانـه هایى که همـدمم میشونـد
در ان اغـوش گـرمى که زنـدگى را از یـادم میبـرد
در ان کاکتـوسى که میدانـى زخـم میزنـد امـا نـوازش از یـادت نمیـرود
تـو همـان عشقـى که مـن هـر لحظـه میبینـم خـواهـرم ..
.
.
امضـــا : خـانـوم ى