بیــا ایـن بـار به جـاى گـریه لبخنــد بزنیـم
یا نــه بلنـد بلنـد بخنـدیـم
بخنـدیـم به زخـماى روى تنـمون
به غصــه هاى همیشگـى
به مشـکلات خیلـى بـزرگ
به تـرافیـک هاى کـلافه کننـده ى تهــران
به سـردردهـاى بى خـودى
به اون هـواپیـمایـى که عصـر پـریـد و عـزیزتـرینمون تـوش بـود
به رفتـنهـاى بـى خـداحافـظى
به خیلـى چیـزا
بعضـى وقتـا مجبـوریـم به زنـدگى ِ مسخـره مون بلنـد بلنـد بخنـدیـم !
.
.
امضـــا : خـانـوم ى
فـرار میکنـم از خـودم !
از تمـام حـسهایـى که سالهـاست ازارم میـدهـند
از خـاطـرات
و ایـن ذهـن لعنتـى ام
به دنبـال ارامـش نـداشتـه ام میگـردم
به دنبـال زنـدگى ِ ابـى یا سبـزى که هـرگز ندیـده ام
در ایـن سیـاهى که گیـر افتـاده ام
هیـچ چیـز و هیـچ کس پیـدا نیسـت
گـویا من زنـدگـى را از دسـت داده ام !
.
.
امضـــا : خـانـوم ى
بـایـد خـودم را سـرگـرم کنـم
بایـد از فکـر کــردن به تـو فـرار کنـم
هـر روز که از خــواب بیـدار میشـوم
تکـرار میکنـم فـــرامـوشت کـرده ام !
و خـودم میـدانـم ان لحظـه احمـق تـریـن زن جهـانم
ظـرف هاى انبـاشتـه شـده ى دیشـب را میشـورم
و همـزمـان سعـى میکنـم با خـاطراتـمان نیـز همیـن کار را کنـم
امـا کـاش همـه چیـز به سـادگى ظـرف شستـن بـود !
ظـرف ها تمـام میشـود
و تـو هنـوز بـى پـــــروا در ذهنـم پـرســه میـزنـى ..
.
.
امضـــا : خـانـوم ى
نفهمیـدم
نفهمیـدم که ایـن همه بى حـوصلگـى از کجـا میـاد
چـرا اون کتـاب قشنـگه رو نصفـه خـونـدم
و اون یـکى رو هنـوز شـروع نکـردم
چـرا انقـدر از مـوهـاى فـرفرى ُ بلنـدم بـدم میـاد
و حتـى یــادم نیست اخـرین بار کى شونـه شون کــردم
یا چـرا شـکلاتا مثـل همیشـه خـوشمـزه نیستـن
و از خـریدنشـون اصـلا ذوق نمیکنـم
چـرا ایـن لاک قـرمـزه انقـدر بـد رنـگ شـده
و دیـگه دوستـش نـدارم
چـرا اون ادمـه دیـگه انـلایـن نمیشـه
و نمیشینـه تا صبـح واسـم از چیـزاى قشنـگ بگـه
چـرا وسـط اون فیلـم قشنـگه شـارژ لپ تـاپ تمـوم میشـه
و شـارژرش خیلـى دوره
چـرا دیـگه با دو تـا فنجـون قهـوه منتظـرت نمیشینـم
و
تـــو چـرا نمیـاى ؟؟
.
.
امضـــا : خـانـوم ى
شبـــ ُ دوســت دارم ..
وقتی با یه عـــالمه تـــاریکی میـــاد
اون لبخنـــد مصنـــوعی رو از لبـــت برمیـــداره
دری که تمـــام روز به روی خاطـــرات بستی رو بـــاز میکنــه
آدمی که هـــزار بار سعی کردی فـــراموشش کنی رو میـــاره جلـــوی چشــمت
حســـرت دوســـت دارم های نگفتـــه رو دوبـــاره میـــذاره روی دلـــت
بهـــت اجـــازه ی انفجـــار میــده
باعـــث میشـــه بغـــض گلــوت خفـــه ت نکنــه
و اون همـــه دلتنـــگی رو بـــالا بیـــاری
شبـــ ُ دوســـت دارم ..
چـــون نمیـــذاره تظاهـــر کنــم
و آدمی باشـــم که نیستـــم
ازم نمیپـــرسه چتـــه ؟
دلیـــل گریـــه ها و بی قـــراری هامو نمیخـــواد
پـــر از سکـــوته
پـــر از تــاریکی
یــادم میــده صبـــور باشــم
کنـــار بیـــام
کنـــار بـذارم
شبـــ ُ دوســـت دارم ..
.
.
امضـــا : خـانـوم ى