:) مــو فــرفـــرى

خـط خـطـى هـاى خـانـوم ى

:) مــو فــرفـــرى

خـط خـطـى هـاى خـانـوم ى

:) مــو فــرفـــرى

میــروی
و به دیـوانـه های ایـن شهـر یکـی اضـافه میشـود ..

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹۴ مطلب با موضوع «خـط خـطى ها» ثبت شده است

خستـه ام

و ایـن روزمـرگى هـا بیـش از پیـش کـلافـه ام کـرده است


دلـم مـادربـزرگ را میخـواهـد

که بـا هـم روى تخـت گـوشه ى حیـاط بنشیـنیم

بـرایـم چـاى تـازه بیـاورد

از مـن

از حـالم 

هیـچ نپـرسد


مـوهـایـم را کـه بافـت

سـرم را روى پـاهایـش بگـذارد

و از روزهـاى خـوب بـرایـم بگـوید ..

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۹
خانوم ى ..

اینجـا
مـدام بـوى رفتــن هـاى بـى بـرگشت مـى ایـد !
.
.
امضـــا : خـانـوم ى

۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۶
خانوم ى ..
تــاریکی اتــاق با روشن شدن صفحـه ی مانیتــور در هــم میشکنـــد
طبــق معمول فایــل آهنگای قــدیمی رو بــاز میکنـــم .. چــی دارن کــ ازشون سیــر نمیشــم ؟

خیــره میشــوم بـــ قهــوه ی کــنار میــز
حــتی میتـونم تلخیــش رو احــساس کنـــم !
کـمی مــزه میکنـــم .. هــر چقدر هــم تــلخ از طعــم زنــدگی ام بهتـــر است

بـا دیــدن جــای انگشتــانم روی صفحــه لبخنـــد میزنــم امــا تــلخ
عــادت بـــ نــوازش عکسهــایت دارم !

سیــل عظیــمی از خــاطره بــ مغــزم هجــوم می آورد
نــاتــوان تر از آنـــم کــ جــلویشان را بگیــرم

نـاخــودآگاه فایــل عکسهــا رو باز میکــنم
خیــره میشـــوم ..
مــرورت میکنــم ..

همــزمان با باز و بستـه شدن چشمانـــم طعمی شــور روی لبانــم حــس میشود !
دوبــاره اشکــــــــــ ..
چــقدر دلـــم نــوازش انگشتانــت روی گـونه ام را میخــواهد ..
دستمــال بی احــساس فــریاد میکشــد !
آن هـم میدانــد دستی نیست .. اشکهـایم را پــاک میکنــد ..

بــاد پــرده را نـوازش میکنـــد
و مــن میفهمــم کــ چــقدر از آغوشت دورم !

ســردی هــوا را بــ جان میخــرم و بــ بالکــن میــروم
نیــم نگـاهی بــ آسمان می انــدازم
تاریـکی اش تمــام وجــودم را میبلعــد ..

نیــم نگــاهی بــ زمیــن می انــدازم
سقــوط مــرا فــرا میخــواند ..

صــدای زنگـــ ساعت , افکــارم را آشفتــه میکنـــد
چــه خـوش خیــال است کـ فکر میکنـد خـواب بــ چشمهـایــم می آیــد !

سحـــر نــزدیک است ..
.
.
امضـــا : خـانـوم ى

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۶
خانوم ى ..

واسه خیلیـــامون بعضی شبـــا یه شب معمولی نیست

از اون شبـــای کشــــدار تنهاییــــه

میشینی یه گوشـــه

بغــض میکنی اما گریــه نــــه !

با خــودت میگی

گریــه کنم که چی بشه ؟

تا الان مگه چی شده ؟

خودت جواب خودتــو میدی

هیچــی !

فقط رسیدی به پــوچی


زل میزنی به زخمــای روی تنت

از همونــا که میگفتن

بــزرگ میشی یــادت میره !

بــزرگ شدم

نه یــادم رفته

نه حتی زخمــام خوب شده


انگــار تو دریـــا غــــرق شدم

هی سرمو میــارم بالا

نفس میکشــم

کمـــک میخوام

هیشــکی نیست

یکی که حتی صــدامو بشنوه

هر بار بیشتــــر غـــرق میشم

هر دفعه نفس کشیدن سخــت تر میشه

مدام از ساحــل دورتر میشم

چــــرا کسی نیست ؟

چــــرا کسی محکم دستامو نمیگیـــره ؟


به خـــودم میام

اره الان تو اتاقـــم

اما نیستـــم !

خیلی وقته نیستـــم

غــــرق شدم تو دریایی که هیچــکس پیـــدام نمیکنـــه

من تو خــودم گــــم شــدم ..

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۲۴
خانوم ى ..

حـس عجیبـى هـر شـب در مـن سقـوط میکنـد !

چیـزى شبیـه به تهـوع سـراسـر زنـدگـى ام را فـرا گـرفتـه است

به کلمـه اى مبهـم مـى انـدیشـم

فـرامـوشى !


بیـش از چنـد مـاه است که با ایـن کلمـه ى به ظاهـر ساده کلنجـار میـروم

و به هیـچ میـرسـم ..

جـالب تـر ان است که چیـزى که قصـد فـراموشـى ان را دارم

از هـر واضحـى واضـح تـر است !

و مـدام پیـش روى چشمـانم خـودنمـایى میکنـد 


روزهـاى اول خـودم را گـول میـزدم

کـه مـن همـه چیـز را از یـاد بـرده و دیگـر هیـچ چیـز ازارم نمیـدهد !

ایـن حـس خیلـى مانـدگار نبـود

تا دوبـاره رسیـدم به همـان تهـوع همیشگـى


بـــراى مـن این کلمـه روز به روز بـى معنـى تـر میشـود

و یقیـن دارم که امـرى غیـر ممکـن است

گـویا ان کـه به ایـن کلمـه رسیـده 

مسـت بـوده است !!

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۵۵
خانوم ى ..

نمیخـوام

نمیخـوام که بشینـم از دردام بنویسـم

بعـدم همـه دلداریـم بـدن که بیخیـال

که میفهمـت

نمیخـوام کسـى بفهمـه منـو

وقتـى حتـى نمیتـونم از دردام بنویسـم

پـس کو اون ادمى که منـو از خـودم بهتـر بشنـاسه

کو اون ادم که ارومـم کنـه

کجـاست ؟

الان بایـد باشـه

بایـد باشـــه ...

.

.

امضـــا : خـانـوم ى



۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۹
خانوم ى ..

 حسـٓـم مثــل اون کتــابیه که با بى حــوصلگى پرتـِـش میکنــى اونــور

مثــل چـــایى ِ ســردى که ارزش خــوردن نــٓداره

مثــل عـٓـربده هاى مـٓـرد مست همسایــه

مثــل سربــازى که نیــمه شب فــٓـرار میکنــه

مثــل پیــرزنى که ٣٠ ســاله رو ویلچــِر میشینــه

مثــل زن حــامله اى که مــاه اخــر میفهــمه سـٓـرطان داره

مثــل نامــه هایى که هیچــوقت فــِرستــاده نشـُـده

مثــل  حسهــایى که به هیچــکــٓس گفتــه نشـُـده

مثــل نابینــایى که هیــچ جـا رو نـِمیبینــه

یــا حتی ناشنــوایى که هیچــی نمیشنـٓـوه

مثــل ..


دیــر به قــٓـطار زنــدگى رسیــدم

و ان قـــطار بــراى همیشـه رفت ..

و مـٓـن سالهــاست با تمــام حســهایم اینجــا جــا مانــدِه ام !

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۸ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۲
خانوم ى ..

او خـواهـد امـد !

وقتـى که گل هاى تــازه را در گلـدان میگـذارم

وقتـى به هـواى امـدنش چـاى دم میکنـم

وقتـى لبـاس هایـش را در ماشیـن لباسشویـى میریـزم

یا حتـى وقتـى انهـا را روى بنـد پهـن میکنـم

مـى ایـد

وقتـى دارم ظـرف ها را میشـورم

وقتـى خـانـه را گـردگیـرى میکنـم

وقتـى مشغـول خـوانـدن ان کتـابى هستـم که مـردش اخـر قصـه بـرمیگـردد !


مـن میـدانـم

تـو مـى ایـى

و قـرص هاى روى ایـن میـز را بـرمیـدارى

بعـد دو فنجـان چـاى میـریـزى

و از روزهـاى خـوبمـان بـرایـم میگـویى ..

.

.

امضـــا : خـانـوم ى



۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۰
خانوم ى ..

سالــــهاست نشستـــه ام پشت دری بستـــه

می ایـــی ؟

نمی ایـــی ؟

انتـــظار پشـــت انتـــظار ..

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۰
خانوم ى ..


السـلام علیـک یـــا علـى بـن مـوسى الـرضـا


پ.ن 1 : تـا شـکار نشـده ام ضمـانتـم کـن 

پ.ن 2 : بطلـب .. همیـن

۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۲
خانوم ى ..

همــه ی ادمــا دیــر یا زود طعـــم تنـــهایی رو میچشن ..

یه روز میفهمـیـــم آدمــا نمیــان که تا ابد بمونــن

میفهمیـــم که توی یه جبـــر لعنتی گیــر کردیم

اینکه یه زمانی فکر میکردیــم میتونیم از پس همه چی بربیـــایم گذشتـــه

الان رسیدیـــم به جایی که میگیــم دیگه زورم نمیـــرسه

الان میفهمیـــم خیلی جاهـــا مجبوریــم

اونقدری هم قوی نیستیــم که جلوی همه چی وایسیم

جلوی رفتـــن ادمایی که دوسشــون داریم رو بگیریــم


یه روزی که شایـــد دور نباشــه

با صـــدای چرخهای چمــدون که روی کاشی کشیــده میشه

بیـــدار میشیم

و رفتـــن اون فـــرد رو تماشا میکنیــم بــدون اینکه بـــاور کنیم 

میره و نمیتونیــم کاری کنیم واسه مونـــدنش

نگــه داشتنش


حـــالا دوباره پـــرت شدیم تو عمـــق دره ی تنـــهاییامون

دوباره همون قهـــوه هایی که همیشه ســـرد میشه

همون سیـــگاری که روی میــز افتاده

همون کتـــابایی که خونده نشده

همون ادمی که هـــزار بار از پشت پنجـــره میبینمش و نیــست ..


میرسیم اخـــر قصه

و میفهمیـــم اخـــر قصه هم هیچـــی نیست

اخر این زنـــدگی هم مثل اولش تنـــهاییـــم !

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۹
خانوم ى ..

ادمهـاى جـالبـى هستیـم !

از خـوشـى ها و لبخنـدهایـمان عکـس میگیـریم

و قشنگـى هاى زنـدگى روزانـه را در قـابى کـوچک

در اتـاق مجـازى خـود به اشتـراک میـگذاریـم

شــب که شـد

عمـق تنهـایى خـود را محـاسبه کـرده

و خـود را سـرگرم اهنــگ هاى تکـرارى و البتـه غمگیـن میکنیــم

از دلتنـگى ها و حـرف هاى ناگفتـه مینویسیـم

و این بـار غـم ها را به اشتـراک میگـذاریـم ..


در صفحـه ى اینستـاگـرام شاهد خـوشى هاى زنـدگى

و اینجـا شاهـد غـم هاى یک دیگـر هستیـم !


پ.ن : البتـه همیشـه اینطـور نیست ؛)

.

.

امضـــا : خـانـوم ى



۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۷
خانوم ى ..

یه نگاهی به خــودت میندازی

یه نگاهی به اتـــاق شلوغت

به کتـــابایی که نصفه خوندی

به اونایی که اصـــلا نخوندی !

به فنجـــون های قهـــوه ی ردیف شده ی روی مـیز

به لبـــاس های مچـــاله شده ی تو کمد

این همه بی حوصلگـــی از کجا میاد ؟


یه عالمه کار داشتـــم

الان پشت پنجـــره نشستم قهـــوه میخورم !

نگاه میکنم به آدمـــا

آدمـــایی که هیچی ازشون نمیدونـــم


به ماشینی که با ســـرعت رد میشه

به  دختربچـــه ای با بـــادبادک توی دستش

به  دو تا جـــوونی که دست تو دست هم با هم حـــرف میزنن

به  دو تا دختـــری که بلند بلند میخنـــدن

به پیـــرمردی که تنـــهایی قدم میزنـــه

به ..


خیـــره میشم به قهوه ی توی دســـتم

بــازم ســـرد شد

قهـــوه ی ســـرد رو توی سینک خـــالی میکنم

کـاش کنـــار گذاشتن آدما هم به همین راحــتی بود

وقتی دوسـِــت ندارن

وقتی سردن

کـاش بتونیـــم اینجوری بذاریمشـــون کنار


خستـــه از بی حـــوصلگی ایـــن روزا

خستـــه از این خـــستگی تمــــوم نشـــدنی

بی سبب به این زنـــدگی کوفتی ادامـــه میدهیـــم !

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۲
خانوم ى ..


لا بــه لای این همــه کتـــاب ِ تو کتابخونـــه م


ممکنـــه داستـــان یکیش شبیـــه قصـــه ی من بـــاشه

بی حوصلـــگی های یه دختـــر ١٨ سالـــه رو نوشتـــه باشـــه

یا حتی نـــامه ای که هـــزار بار پــاره کردم ُ دوبــاره نوشتمش

یا پـــر باشه از حــرفایی که نتونستـــم بگــم

یا حتی دوســت دارم هایی که توی دلـــم مونـده


شایــد اصلا مـــردی باشـــه که بـــوی تـــو رو بـده

یا یه مـــرد دیگه که اخـــر قصـــه برگـــرده !


اگه اون برگـــه های پـــاره شــده رو از پشت کتابخونـــه بکشم بیـــرون

و به هم بچسبونـــم


| میدونـــم تـــو یه روز میـــای !

اونوقت میشینیـــم ساعتـــها حــرف میزنیـــم

بعـــدم به نبــودنت ُ این چـــایی های یـــخ کــرده

بلنـــد بلنـــد میخندیـــم ! |

.

.

امضـــا : خـانـوم ى


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۴
خانوم ى ..